احياگري امام خميني قدس سره از منظر عرفان و دعا

نويسنده: دکتر فاطمه طباطبايي





هر گاه سخن از « احياي تفکر ديني » به ميان مي آيد ؛ حضرت امام خميني قدس سره به عنوان عالمي احياگر در عرصه ي دين مي درخشد.اگر چه او دين و احکام را ، يا اخلاق و ارزشي بودن آن را بنيان ننهاد، اما بدون ترديد بازگشت به دين ، خدا محوري و خدا باوري و ارزشي بودن اعتقادات ديني در اين عصر و زمان ، تحفه ي زعامت و رهبري اوست.
رسالت او احياي ارزش هايي بود که رفته رفته به خاموشي گراييد و تنها در قلوب برخي افراد گوشه ي عزلت اختيار کرد؛ از همين رو باز گرداندن مجدد ارزش ها به فضاي جامعه هنر امام بود.
اگر دين داري و « خدا محوري » امري باطني و قلبي شده بود، امام هشدار داد، که اين نظر و انديشه بايد در جهان بيرون، ظهور و بروز نمايد و هرگز ظاهر ساختن دين و حفظ شعائر اسلامي با حقيقت دين که با هرگونه « ريا » و ظاهر سازي در ستيز است ، منافات نداشته ، بلکه جلوه و تجلي آن است و هنر عرفان جمع ميان اين دو حقيقت است. امام در « احياي عرفان ناب و حقيقي » پيش کسوت بود و سعي نمود تا چهره ي اين حقيقت متعالي را که در طول خودبيني و خودکامگي را ، در وجود او نيست و نابود مي نمايد . شخص فقيه راستين که از نظر امام ولايتش بر امت اسلامي ضروري و واجب شمرده مي شود، انساني است که غيرت محبوب و جلوه ي معشوق ، هر گونه جمال وسوسه انگيز « من » را در وجودش مندک ساخته و به حقيقت دين و حقيقت انسان واقف است و کلام او ، کلام خالق او، ولايت او تجلي ولايت خداوند است ؛ در عرفان امام ، « عشق » در نهايت « بندگي » و « عبوديت » در نهايت « وارستگي » معنا يافته و عزت انسان و شرافت مسلمان در اين شيفتگي و آراستگي و پيراستگي تحقق يافته است.

عرفان از منظر حضرت امام قدس سره

از ديدگاه امام قدس سره عرفان ؛ يعني رسيدن به معبود ؛ فاني شدن در او ؛ حقيقت « لا » و « الّا » را باور کردن؛ جز او نديدن ؛ جز صداي محبوب نشنيدن ؛ از « علم اليقين » گذشتن از « عين اليقين » فراتر رفتن ، و در جايگاه رفيع « حق اليقين » تکيه زدن؛ نيز از ساحت ظاهر به باطن رفتن. اگر پديده ها و امور حسي با علم شناخته مي شوند و حقايق و کليات با عقل ، ادراک مي گردند، اما با معرفت و عرفان مشهود مي شوند، پس در حقيقت عرفان، رسيدن است و يافتن، و به تعبير رساي حضرت امام قدس سره رفع حجب است ، نه جمع کتب . (1)

عارف از ديد حضرت امام قدس سره

عارف در نگاه امام خميني ، مبارزي است نستوه، که لباس رزم بر تن کرده و در دو ميدان به مبارزه بر مي خيزد، عاشقي است که تنها به معشوق مي انديشد و فقط از او تمنا مي کند.
از آن جا که عارف نمي تواند حکومت پليدي ، زشتي ، زورگويي و خود مداري را بر انسان تحمل کند، «جهاد» در اين جا معناي حقيقي خود را مي يابد و پيوستگي ذاتي اش را با عرفان به اثبات مي رساند. يک عارف ، مجاهدي است نستوه، مبارزي است دلاور، که هدفي جز کمال طلبي و نيل به مقام معنوي و فاني شدن در مطلق و ابديت ندارد.
عارف وارسته ي واصل ، براي انسان ارزش و منزلتي خاص قايل است، او را جانشين خدا بر روي زمين مي داند و هرگز روا نمي دارد که بر چنين موجودي هواهاي نفساني ( در بعد داخلي ) و طواغيت زمان ( در بعد خارجي ) حکومت رانند و سلطه جويي کنند. از ديد عارف ، انسان عصاره ي عالم هستي است ، جلاي آينه وجود است، چشمي است که خداوند از طريق او به عالم مي نگرد(2)، و بالاخره او اشرف مخلوقات است و بايد در نظر داشت که يک چنين ارزش و اعتباري براي انسان قايل بودن هرگز با نظريه ي اصالت انسان اومانيسم قابل قياس نيست.

هدف عرفان

هدف عرفان، تکامل لحظه به لحظه ي انسان است (3) و حرکت او را در بي نهايت مي داند، حرکتي در به کمال رساندن دو وجهه ي روحاني و جسماني وجود انسان؛ زيرا جسم انسان مرکبي است براي صعود و تعالي روح، پس بايد به فکر اصلاح اين مرکب نيز بود که مبادا خود، هدف قرار گيرد که در اين صورت بزرگ ترين دام و زندان انسان است و پر واضح است که زنداني و اسير هواهاي نفساني بودن؛ يعني گرفتار ادني مرتبه وجودي خويش بودن، که البته شايسته ي مقام انساني نخواهد بود. از ديد امام قدس سره در وجود آدمي دو لشکر رحمان و شيطان در ستيزند (4) و براي سرکوب کردن لشکريان کفر و ابليس و حاکميت بخشيدن به لشکريان « الله » تلاش و مبارزه مستمر لازم و ضروري است.
حضرت امام خميني قدس سره به ما مي آموزد، که انسانيت انسان و ديانت او به ميزان آگاهي و خرد و آزادي و آزادگي او بستگي دارد، آزادي و آزادگي امري است که زمينه را براي ارتقاي انسان و رسيدن به جايگاه رفيع فراهم و آماده مي سازد؛ اين آزادي دو بستر مي طلبد : الف . روان و تن ، ب . جامعه بيروني.
و به دست آوردن اين هر دو آزادي و رسيدن به آزادگي و وارستگي، مرهون سعي و مجاهده ي مستمر است و اين آزادگي تنها با سر سپردگي و محو شدن در حق مطلق و معبود و معشوق حقيقي حاصل شدني است.
چنانچه ملاحظه مي شود؛ پيام عرفان دقيقا با پيام اسلام، که همان تسليم و منقاد بودن در برابر پروردگار است وحدت مي يابد. در اين جا اين گفته ي امام به خاطر مي آيد، که تجلي اسلام و درک صحيح از اسلام حقيقي ، در پرتو شناخت عرفان به دست مي آيد؛ از اين رو طبيعي است، که چنين عرفاني با اهداف والا و متعالي اش مورد حمله و هجمه ي جناح کفر و طالبان زر و زور و تزوير قرار گيرد ؛ زيرا پيام پيرو چنين مکتبي آن است که به صراحت اعلام دارد:
« اگر آن ها بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل دنياي آن ها مي ايستيم» ؛ بر همين اساس ، اين عرفان، اين دين بايد منحرف گردد و به خرافات آلوده شود، تا جاذبه اش محو گردد، تا به دنياي دنيا داران لطمه و گزند نرساند؛ زيرا اين عرفان، با انزوا طلبي ، تنبلي ، تن پروري ، بي ديني ، لاابالي گري و سازش با ظالم سر سازش ندارد و درصدد ساختن جامعه اي است متعالي ، که با انسان متعالي منظور نظر عرفان سنخيت دارد، پس مدينه ي فاضله و تحقق آن به عنوان جايگاهي براي عروج و معبري براي تعالي انسان عزيز و شريف ، لازم و ضروري است ؛ اگر چه روند تاريخي ، بيانگر آن است، که امور حقيقي و ارزش هاي واقعي انسان در روزگاري به دلايل متعدد، کم رنگ و بي رونق مي شود، ولي هرگز از جلوه و درخشش نمي افتد و همواره مصلحان و احياگران حاضر در ميدان، خاکستر اين آتش هميشه مشتعل را کنار زده و آن را شعله ور مي سازند و حضرت امام قدس سره را مي توان به عنوان بهترين نمونه و شاخص اين احياگران نام برد.
امام احياگري بود که تدين و ارزش آن را احيا کرد، حاکميت دين را بر انسان ها خواستار شد و خطاب او هرگز به جامعه خودش محدود نشد، که پيامش جهاني بود و همواره به صراحت مي گفت :
« من به دنيا اعلام مي کنم».
امام به عنوان يک محيي ، عرفان ناب حقيقي را دوباره به دنيا معرفي نمود. در نامه ي تاريخي اش به يکي از سردمداران کفر و الحاد ( گورباچف ) کتاب فصوص الحکم پدر عرفان نظري؛ محيي الدين عربي را معرفي کرد. حضرت امام قدس سره مسلمان بودن را از عارف بودن جدا نمي داند، امام فرياد مي زند و از عرفان حقيقي که در طول زمان به انحرافات و کژي ها و التقاط آلوده شده ، دفاع مي کند. معظم له دردمندانه مي گويد ، که عرفان با هرگونه ذلت و خواري ، تن پروري ، گوشه نشيني و انزوا طلبي مخالف است ؛ عرفان با هر گونه بي بند و باري و رها شدن از ظواهر ديني ناسازگار است.
عرفاني که حضرت امام براي ما در اين عصر و زمان ترسيم مي سازد، معرفت است و آگاهي ، عشق است و شيدايي ، حرکت است و پويايي ، حرکتي است عاشقانه به سوي جز معشوق حقيقي نديدن و جز براي رضاي او گام نزدن؛ يعني حرکت حول محور « الله » و همسو شدن با کاروان آفرينش و گويايي به « وحده لا اله الا هو» .
امام خميني قدس سره هرگز به اسم مرجعيت ، فقاهت، دين و عرفان چشم خود را به روي واقعيت ها و موانع رشد انسان ها نمي بندد و در برابر زورمندان بي تفاوت نمي نشيند، و اين کار را گناهي نابخشودني تلقي مي کند، و حتي آنجا که احساس خطر مي کند، درس و بحث و فقه و مرجعيت را رها نموده و با يک قبا ، عازم ديار فرنگ مي شود؛ و اگر چه او خود اهل مسجد و مدرسه، محراب و منبر است و آن دو را محل ترويج دين خدا مي داند، اما به حکم ضرورت آن ها را رها مي کند؛ زيرا نيک مي داند که اگر وسيله اي ، خود هدف قرار گيرد ، خطرناک است ؛ به ويژه اگر آن وسيله مقدس باشد به مراتب خطرناک تر است.
آن عزيز وقتي عرصه را بر خود تنگ مي بيند؛ مي خروشد، هجرت مي کند، هجرت از شهري مقدس که با تمام وجود قداستش را باور دارد و هر شب در وقت معيني در بارگاه مولاي خويش زانوي ادب مي زند و حتي بيماري ، او را از رفتن به زيارت مولا و مقتدايش باز نمي دارد، اما مجلس درسي را که ثمره ي دوران تلاش و مباحثات اوست ، يکباره رها مي کند و عازم ديار غرب مي شود؛ زيرا در انديشه ي معرفي اسلام راستين است و سربلندي و عزت مسلمين را خواستار ، و اين چنين است که اسلام ناب ، رنگ و رويي تازه مي گيرد، جان تازه اي در کالبد مسلمانان دميده مي شود و ديگر مسلمان بودن سرشکستگي نمي باشد، بلکه افتخار و شرف مي گردد، و اين ندا و فرياد امام هشدارمان مي دهد که مبادا زرق و برق هاي مادي دنيا و پيشرفت هاي ظاهري جهان غرب شما را بفريبد ، به هوش باشيد که اسلام ديني است که پيروان آن بايد همواره به آن افتخار کنند، نه احساس ضعف. اسلام ديني است که به سبب جامع و کامل بودنش قابليت زعامت و رهبري بر دنيا را دارد. پس پيروان و مروجان اين دين آسماني بايد هوشيار باشند و قدر و منزلت خويش را بشناسند و حتي از بزرگان و طلايه داران ديني غافل نمي ماند، و خاضعانه و پدرانه تذکر مي دهد که وظيفه سهمگيني را بر دوش دارند و با عناوين مختلف و در مراحل گوناگون آن ها را مخاطب قرار مي دهد و رسالت سنگينشان را متذکر مي شود؛ زيرا به خوبي آگاه است که امروز، به دليل حرکت او و انقلاب اسلامي ايران، چشم مردمان تيزبين دنيا به روي اسلام باز شده، و آنان مشتاقانه و منتقدانه به پيروان اين دين آسماني مي نگرند، تا بتوانند ادعاي جامعيت و حاکميت و کامليت اين دين را به اثبات برسانند، يا رد کنند .
پس از سال ها درس و بحث درباره مسايل فقهي و اصولي که روش و نظام حوزه بود، در سنين جواني ؛ يعني حدود 27 سالگي ، پاره اي از اصول عرفاني را به صورت مکتوب براي اهل تحقيق و تحصيل کرده هاي جامعه تحت عنوان « شرح دعاي سحر » به نگارش در مي آورد ، در اين کتاب درباره اسماء و صفات حضرت حق به بحث مي پردازد و از مشهودات سخن مي گويد و ميان مسايل عقلي و وجداني ، انس و الفتي برقرار مي سازد. در اين کتاب با نظري عالمانه به « دعا » و اهميت آن و نقش سازنده ي آن در زندگي بشري توجه مي دهد .
و دو سال بعد، به نوع ديگري وارد ميدان نبرد؛ آن هم جهاد علمي مي شود و کتاب « مصباح الهدايه في الولاية و الخلافة » را به رشته تحرير در مي آورد. بحث خلافت محمديه صلي الله عليه و اله و ولايت علويه عليه السلام را مطرح مي نمايد و از کيفيت سريان و جريان اين دو نور حقيقي ( که در حقيقت يگانه اند) در عالم ظهور سخن مي گويد :
« ميان ظاهر و باطن ، طريقت و شريعت، رابطه اي ناگسستني موجود است و يکي از راه هايي که انسان را به باطن و حقيقت مي رساند، آراسته کردن ظاهر به التزامات شرعي است ؛ بنابراين رسيدن به حقيقت ، از راه حفظ شريعت و طريقت حقه ميسر مي شود» و سپس با لحني قاطع مي فرمايد : « اگر کسي با عمل به احکام شريعت و رعايت مسايل ظاهري به باطن راه نيافت ، بداند که در انجام آن تکاليف و دستور العمل ها قصور داشته است» . (5)
و در اهميت و معنا يافتن ظواهر ديني به توضيح سر نماز، که در حقيقت معاشقه اي است با حضرت دوست ، به نگارش « سر الصلوه » مي پردازد، و وقتي جامعه را از درک و فهم محتواي اين کتاب ناتوان مي بيند، با قلمي روان تر و ساده تر « آداب الصلوه» را مي نگارد، که البته ما در اين جا درصدد شمردن آثار مکتوب معظم له نيستيم، بلکه منظور فقط بيان شرايطي است که او در راستاي تبيين عرفان حقيقي ايجاد کرده است.
و در سال هاي بعد، عرفان او رنگ ديگري به خود مي گيرد و مبارزه ي با طاغوت زمان، در جبهه ي بيروني را مي طلبد. اين بار با حاکميت وقت، که آزادگي ، ديانت و شرافت انسان ها را به مخاطره انداخته ؛ وارد نبردي سهمگين مي شود و در اين راه ، زندان، تبعيد، شنيدن ناسزا و دور بودن از خانه و خانواده را تحمل مي کند. مسجد و مدرسه، درس و بحث که اساس کار اوست، به خطر مي افتد. او همه خطرات را در راستاي رسيدن به کوي دوست به جان مي خرد و آن را يک وظيفه ي انساني اسلامي تلقي مي کند و مانند اداي نماز واجب مي شمرد. و دردمندانه مي سرايد :
تا به کي اين ناکسان باشند بر ما حکمرانان
تا کي اين دزدان کنند اين بي کسان را پاسباني (6)
از سال 1357 تا 1368 جلوه ي ديگري از عرفان او ظهور مي يابد، جلوه ي حاکميت و ولايت حق بر انسان هايي که طالب و خواستار چنين ولايت و حاکميتي بودند. او مردم خويش را سال ها آماده و تربيت مي نمايد، تا بدانند خواهان چه باشند و در انتخاب حکومت ، چه حکومتي را طالب. با اين وجود، پس از پيروزي انقلاب ، رأي مردم را به آزمايش مي گذارد؛ زيرا احترام به عقيده ي مردم اساس کار اوست و سهولت کار حکومت خدايي را به پذيرش و توافق مردم مي داند. (7) آن گاه که مردم با اکثريت آرا، حاکميت « الله » را بر خود بر مي گزينند؛ جلوه ي ظاهري ولايت او آشکار مي شود. نکته قابل تأمل اين است ، که اصول و محورهايي که در هر دوره ي زندگي او - دوره ي جهاد و مبارزه و دوره ي زعامت و رهبري - به چشم مي خورد، يکسان است و آن محورها عبارت است از : خدا محوري ، خدا باوري ، دين مداري ، عشق و شيدايي ، حرکت و پويايي ، اداي وظيفه ، پيوند طريقت و شريعت، حتي پس از رسيدن به حقيقت. و بالاخره معظم له در اواخر عمر شريف خويش يک بار ديگر به « شعر » گفتن و حقايق را در قالب شعر بيان کردن روي مي آورد و به زبان رمز و اشاره مطالبي را براي اهلش بيان مي دارد، که زبان عرفان گاه به اشارت است و کنايت.

نقش آفريني دعا

از جمله مسايلي که امام خميني قدس سره بر آن تأکيد مي ورزد و آن را از غربت و هجران بيرون مي کشد، توجه و روي آوردن به قرائت قرآن و بيش از آن توجه و تأمل در ادعيه ماثوره از ائمه عليهم السلام است. به راستي معظم له به خوبي توانست رابطه « دعا » و « وحي » را با « عقل » و « علم » مطرح کند و هر دو را در کنار يکديگر بنشاند؛ به گونه اي که با اثبات يکي نفي ديگري لازم نيايد و اين عمل هنگامي انجام مي گيرد که به نظر مي رسد فلسفه ي « دعا » و پرداختن به مسايل ديني از پشتوانه منطقي ، علمي ، عقلاني تهي شده؛ و امام به اين حقيقت هشدار مي دهد که « عقل » و « وحي » ، « تعبد » و « انديشه » دو بال لازم براي عروج انسان خواهان کمال است. حضرت امام قدس سره هنگامي که « قرائت قرآن » و « دعا » عمل اشخاص بيکار و احيانا بدون انديشه و تأمل تلقي مي شد و حتي مفسران قرآن در زمره ي علماي درجه اول حوزه ها به شمار نمي آمدند و شرکت در مراسم دعا و نيايش را در خور شأن علما و اساتيد دانشگاه نمي دانستند ؛ همچون عالمي متفکر ، انديشمندي فعال ، سياستمداري قوي و فقيهي مجاهد به نقش سازنده ي دعا در هدايت و تعالي انسان توجه مي دهد و انسان هاي خواهان کمال را به تأمل و تفکر در اين گنجينه هاي الهي دعوت مي کند و در اولين اثر عرفاني خويش ، «شرح دعاي سحر» که معروف به «دعاي مباهله» است، مي پردازد. در اين کتاب به پيروان طريق هدايت و رستگاري ، تنبه و آگاهي مي دهد که از اين خزاين گرانبها که براي تکامل انسان مفيد است . غافل نبايد بود. در جايي از ادعيه به «قرآن صاعد» تعبير مي کند (8) که اگر قرآن از نزول وحي و کلمات و حقايق است که از «اعلي عليين» بر قلب مبارک پيامبر نازل گرديده، کلمات و فقرات ادعيه در حقيقت ره توشه ي سفر معنوي آن هدايتگران است.
فرزندان انقلاب با خواندن دعاي توسل و عاشورا و کميل به جنگ با دشمن دين و قرآن مي روند و خواندن قرآن و دعا نه تنها به تخدير آنها نمي انجامد ، بلکه آنان را مشوق و محرک است؛ آنان با خواندن اين کلمات آسماني راه هدايت و مسير تکامل را مي يابند و شتابان در آن گام مي نهند و ره صد ساله را در کمترين زمان در مي نوردند.
در فرهنگ حضرت امام قدس سره عبادت، رنگ و جلوه اي ديگر دارد. يک تکليف خشک و اجباري نيست ؛ زيرا به نظر ايشان، انساني که به حقيقت رسيده و عظمت خالق را درک کرده، مقهور عظمت او مي شود.
پس عبادت ، عمل خشن و قالبي صرف نيست، بلکه مانند همه ي امور موجود، در هستي ظاهري دارد و باطني ، حکمي دارد و حکمتي و علت غايي عبادت نيز در رساندن انسان است به هدف غايي او که همان ماوا گرفتن در حريم ربوبي است و مأنوس بودن با حضرت دوست و آرامش يافتن در کوي محبوب.
به تعبير امام قدس سره همه ي انسان ها سالک کوي حق اند و برخي مي دانند که کجا مي روند و برخي نادانند و هنر در فهم و شناخت طريقت است.
بنابراين توسل به ائمه الهي عليهم السلام و خواندن خداي خويش از زبان اين بزرگواران، پيام امام خميني قدس سره است که در برهه زمان شنيده مي شود که اين سخنان، خزاين و گنجينه هاي غني معرفت است و براي فهم اين معارف ، مطالعه و علم اندوزي و فلسفه و عرفان لازم است و نتيجه ي فهم آن خزاين ، حرکت است و پويايي ، معرفت است و شيدايي ، اطاعت است و بندگي ؛ در اين صورت است که ما خداي خويش را از زبان ولي کاملش مي خوانيم و الا ما مهجوران گرفتار تنگناهاي طبيعت و نفسانيات خويش ، که تحمل کوچک ترين ناملايمات را نداريم، با چه جرأت و جسارتي لب به سخن گشوده و بگوييم : « فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابک فکيف أصبر علي فراقک ».
اين حقيقت را حضرت امام در راز اين مطلب که همه ي دعاها « بالله » يا « اللهم » آغاز مي شود، بيان مي دارد که با توجه به اين که انسان جامع همه صورت هاي جهان هستي است که خداوند آفريده ؛ از اين رو تحت تربيت اسم اعظم است که بر همه ي اسماء و صفات محيط است و بر همه مخلوقات حکومت و احاطه دارد؛ بنابراين رب حقيقي انسان کامل حضرت الهيه است و چنين موجودي هنگام « درخواست » و « طلب » بايد به همان اسم و حقيقتي متوسل شود که با جامعيت او مناسبت داشته باشد و اسم مبارک « الله » مناسبت ترين اسم است براي هدايت و حفاظت اين موجود الهي و در اين راستا، انسان مقهور لطف و قهر الهي با تمسک به اسمي که جامع جمال و جلال خداوندي است، هدايت مي جويد ؛ زيرا مي داند که « الله » ولايت کساني را عهده دار است که ايمان آورده اند و آنان را از تاريکي ها به نور مي کشاند ( الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور ... ) (9)
و حسن ختام را به کلام ملکوتي معظم له اختصاص مي دهيم :
« اي عزيز ! دامن همت به کمر زن و دست طلب بگشاي و با هر تعب و زحمتي است حالات خود را اصلاح کن »؛ (10)« که راه آخرت باريک و طريق انسانيت حديد و ما بي چاره ها چون عنکبوتيان در فکر قديد ، متحيراني هستيم که چون کرم ابريشم از سلسله هاي شهوات و آمال بر خود تنيده و يکسره از عالم غيب و محفل انس چشم بريده » . (11)

پي نوشت :

1. ر.ک ؛امام خميني قدس سره ،ره عشق ، ص17.
2. محيي الدين عربي ، فصوص الحکم ، فص آدمي ، ص 50.
3. اشاره به کلام امام علي عليه السلام : « من استوي يوماه فهو مغبون ».
4. چهل حديث امام خميني قدس سره ، ح 1، ص 5.
5. ر.ک ؛ امام خميني قدس سره ، تعليقات بر شرح فصوص الحکم ، ص 201.
6. ديوان حضرت امام قدس سره ، ص 266.
7. ر.ک ؛ امام خميني قدس سره ، ولايت فقيه ، ص 34.
8. ر.ک؛ صحيفه ي امام ، ج 18، ص 481، 9 / 3 / 1363.
9. البقره (2): 257.
10. امام خميني قدس سره، آداب الصلوه ، ص 5.
11. همان، ص 1.
منبع: مجموعه مقالات ، ج 2، ص 253-240